کد مطلب:95318 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:159

خودیابی و خدایابی











باز یافتن خود علاوه بر این دو جهت، یك شرط دیگر هم دارد، و آن شناختن و باز یافتن علت و خالق و موجد خود است؛ یعنی محال است كه انسان بتواند خود را جدا از علت و آفریننده خود به درستی درك كند و بشناسد. علت واقعی هر موجود مقدم بر وجود او است، از خودش به خودش نزدیكتر است.

«و نحن اقرب الیه من حبل الورید».[1].

«و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه ».[2].

عرفای اسلامی روی این مطلب تكیه فراوان دارند كه معرفةالنفس و معرفةالله از یكدیگر جدا نیست؛ شهود كردن نفس

[صفحه 312]

آن چنانكه هست- كه به تعبیر قرآن «دم الهی» است- ملازم است با شهود ذات حق. عرفا حكما را در مسائل معرفةالنفس سخت تخطئه می كنند و گفته های آنها را كافی نمی دانند.

یكی از سؤالات منظوم كه از خراسان برای شیخ محمود شبستری آمد و او پاسخ آنها را به نظم گفت و گلشن راز از آنها به وجود آمد، در همین زمینه است. سؤال كننده می پرسد:


كه باشم من؟ مرا از من خبر كن
چه معنی دارد اندر خود سفر كن؟


او در پاسخ به تفصیل بحث می كند و از آن جمله می گوید:


همه یك نور دان، اشباح و ارواح
گه از آیینه پیدا، گه زمصباح


تو گوئی لفظ «من» در هر عبارت
به سوی روح می باشد اشارت


من و تو برتر از جان و تن آمد
كه این هر دو ز اجزای من آمد


برو ای خواجه خود را نیك بشناس
كه نبود فربهی مانند آماس[3].


یكی ره برتر از كون و مكان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو


نظر به اینكه توضیح این مطلب نیازمند به بحث زیادی است و از سطح این مقاله بیرون است، ما از ورود در آن خودداری می كنیم. اجمالا همین قدر می گوئیم كه خود را شهود كردن هرگز از شهود خالق جدا نیست و این است معنی جمله معروف رسول اكرم كه مكرر به همین مضمون از علی علیه السلام نیز رسیده است. «من عرف نفسه عرف ربه ».[4].

[صفحه 313]

و اینست معنی سخن علی علیه السلام در نهج البلاغه كه وقتی كه از آن حضرت سؤال كردند: «هل رایت ربك؟» آیا پروردگار خود را دیده ای؟ در پاسخ فرمود: «ا فاعبد ما لا اری»؟ آیا چیزی را كه نمی بینم عبادت می كنم؟ آنگاه چنین توضیح داد:

«لا تراه العیون بمشاهدة العیان و لكن تدركه القلوب بحقایق الایمان».[5].

او هرگز با چشم دیده نمی شود ولی با دلها با ایمانهای واقعی شهودی او را درك می كنند.

نكته بسیار جالبی كه از تعبیرات قرآن كریم استفاده می شود اینست كه انسان آنگاه خود را دارد و از دست نداده كه خدا را داشته باشد؛ آنگاه خود را به یاد دارد و فراموش نكرده كه از خدا غافل نباشد و خدا را فراموش نكند. خدا را فراموش كردن ملازم است با خود فراموشی:

«و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم».[6].

[صفحه 314]

مولوی در دنبال قسمت اول اشعاری كه نقل كردیم می گوید:


گر میان مشك تن را جا شود
وقت مردن گند آن پیدا شود


مشك را بر تن مزن، بر جان بمال
مشك چبود؟ نام پاك ذوالجلال


حافظ می گوید:


«حضوری» گر همی خواهی از او «غایب» مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها


از اینجا معلوم می شود كه چرا یاد خدا مایه حیات قلب است، مایه روشنائی دل است، مایه آرامش روح است، موجب صفا و رقت و خشوع و بهجت ضمیر آدمی است، باعث بیداری و آگاهی و هوشیاری انسان است. و چه زیبا و عمیق فرموده علی علیه السلام در نهج البلاغه:

«ان الله تعالی جعل الذكر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح الله عزت الائه فی البرهة بعد البرهة و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم و كلمهم فی ذات عقولهم».[7].

خدای متعال یاد خود را مایه صفا و جلای دلها قرار داده است. با یاد خدا دلها پس از سنگینی شنوا و پس از كوری بینا و پس از سركشی نرم و ملایم می گردد. همواره چنین بوده كه در فاصله ها خداوند بندگانی (ذاكر) داشته كه در اندیشه هاشان با آنان نجوا می كند و در عقلهایشان با آنان

[صفحه 315]

سخن می گوید.


صفحه 312، 313، 314، 315.








    1. ق: 16.
    2. انفال: 24.
    3. در این بیت به جمله معروفی از محیی الدین عربی اشاره كرده كه می گوید: «هر كس گمان كند با آنچه حكما گفته اند به معرفةالنفس نائل شده است فقد استسمن ذاورم و نفخ فی غیر ضرم».
    4. بحارالانوار، ج 61/ ص 99.
    5. نهج البلاغه، خطبه 178. (به جای «لاتراه» «لاتدركه» آمده است).
    6. حشر: 19.
    7. نهج البلاغه، خطبه 213.